در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال | علی جعفری: آخر شب هست ، نمیدانم چه بنویسم. نوشتن را همیشه دوست دارم ؛ صفحه کلیدم
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 22:42:27
آخر شب هست ، نمیدانم چه بنویسم. نوشتن را همیشه دوست دارم ؛ صفحه کلیدم از دستم شاکی هست که با انگشتانم ازش کار میکشم.
نوشتن ، چه هنری زیباتر از این هنر؟ هنری که تکلم را میفهمد و با نوشتن آن را هضم میکند ؛ هنری هست که از آن رابط میگیریم ، از آن ابراز میکنیم همه چیز را.
ولی چه زیبا بود آن نوشته ، آن نوشته ای که در اعماق وجودم فکر میکردم همان میشه. همانی که منتظرش بودم ، حکاکی بود. حکاکی ای که دست رد خورد بر قلبم ؛ قلبی که بیست و چهار سال هست برایم کار میکند و همانند این کیبورد اعتراض نمیکند که چرا ازش کار میکشم؟؟
تند تند میزند برا مدار بدنم ، وقتی تجسم میشود در جلوی چشمانم. بیانم را دچار اختلال میکند ، بعدا می آید و برایم میگوید ( قلبم را میگویم ) میگوید : علی تو که قبل از این ها همه حرف ها را آماده کرده ای چرا قدرت تکلم از تو سلب میشود؟؟
جواب قانع کننده ای برایش ندارم ؛ به مغزم و افکارم دستور میدهم که آرامش کند قلبم را ، چون در این مواقع شاکی میشود.
برای این که آرام بشود ، درد میکند تا به خودم بیایم. مگر میشود؟ ... دیدن ادامه ›› مگر میشود ؟
این آهنگ بی کلام مه3 بابک زرین تازه باز شد و سکوت این مغازه را شکست ، یادم باشد که من هم میتوانم بشکنم آن هم با یک حرف و میتوانم با یک حرف سراپا بشوم.
نمیدونم که مینویسم. دستورش از آن من نیست ، این ها را قلب من مینویسد چرا که همیشه به ندای قلبم گوش دادم و شب های طولانی را در آن منحل کردم و آن را به صبحی رساندم و چشم دوختم به راهی که سرازیر هست و نمیدانم کی و کدامین روز این سرازیری تبدیل به سربالایی میشود؟
کدامین روز زمستان تبدیل به بهار میشود ؟
زیر چشمی به خیابان نیگاه میکنم ؛ هر از گاهی چند تا از آن ها بوق میزنند ، ولی نمیدانند تبسمی که برای پاسخ به آن ها میدهم چقدر تلخ هست.
تلخ؟
علی چرا تلخ؟
آقای راوی ، خودت میدانی چه شکوه هایی در دلم بود که تبدیل به آجری پست شده و کلید آن دست اوست هر وقت باز شود میشوم همان علی سابق که در تقویم بودم.
تقویمی که خیلی دوستش دارم. چرا که قرار هست خاطره ساز خوبی برای هر روزش باشم.


این وقت شب و این روزها میخواهم زودتر بخوابم ؛ و منتظر آن صبحی هستم که اسمش را میگذارم صبح پیروزی.
بنویسم از تلاوت قلبم رسیدم به این صبح پر از آبادی و لم یزرع.

نوشتن برای به یاد آوردن.
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید