یکی از بخشهای بسیار خلاقانه کار همراهی چهار مرد در زندگی روزمره اذر بود، به نظرم اوج جذابیت کار این بخشها بود، مخصوصا صحنه صبحانه و فیلم دیدن.
صدای
... دیدن ادامه ››
بیش از نیمی از گروه بازیگران به ردیف اخر نمیرسید، مخصوصا کاراکتر اقای دکتر که من فکر می کنم، داشتن صدای جذاب رو فدای شنیده شدن حرفاش کرده بود و کلمه انتهای جملاتشون دیگه به هیچوجه شنیده نمیشد، مکثهای بازیگرها هم چندین جا واقعا به موقع نبود و ادم رو از فضای کار خارج می کرد چون کاملا احساسات رو ساختگی می کرد.
همچنین کاشکی دوستان حاضر در نیمکت ذخیره، یا همه سر به زیر باشن، یا همه سر روبرو، یا همه تو کاراکترشون بمونن یا همه خارج بشن، خیلی نیمکت ذخیره شلخته بود که باز هم سبب خروج تماشاگر از فضای کار میشد. همچنین برای ورود به صحنه خیلی منتظر کیو توسط جوان قاتل بودن و این کاملا خودش رو نشون میداد، شدت نظم در رفت وامدشون وقرار گرفتن روی صندلی های دقیقشون خیلی بی نظم شده بود.
واقعا بازی شدن نقش دکتر و سارق اشپز توسط یک نفر لازم بود؟ نمیشد دزدها سه نفر باشن؟
بعضی از حرکات واقعا در خدمت کار نبودن، مثلا اینکه سامان هر یک از اتفاقات ناگوار ممکن رو روی یک صندلی بشینه وبگه وبعد بره سراغ صندلی بعدی، شاید به نظر یک کار خلاقانه بود اما کمکی نکرد.
بازیگر اذر قطعا ستاره درخشان این کار بود و ماهرانه بازی می کرد، تنها به نظرم یک جا بازیش به موقعیت نمیخورد، جایی که نیمه لخت در خیابونه و همسرش میاد سراغش بعد از همه اتفاقاتی که براش افتاده اگر دارن اون صحنه رو بازسازی می کنن واقعا حسش اون نیست، اگر دارن تعریف می کنن فقط بازم حسش اون نیست، اون صحنه به طبع اینکه بازسازیه یا تعریف باید یا خیلی حسش بیشتر یا خیلی کمتر باشه به عقیده من.
در نهایت فکر می کنم به عنوان یک اقا شاید هرگز نتونم درک درست و تمام و کمالی نسبت به شرایط و احساسات اذر پیدا کنم.
پینوشت شخصی: دهم اردیبهشت هزار و چهارصد و چهار با مصطفی و سمیرا