روانپریشانگیسو
می خواهم چون دیواری از خاک
بر بستر عشقت فرود آیم
و با خون داغ و سرخت
الهه ای سفالین از خویش بنا سازم...
***
می خواهم چون طوفانی سرکش،
پلهای وجودت را از هم بگسلم
وچون قرص روانگردان ماه،
ماهی های دریایت را بیمار سازم،
تا دیگر این جنبش های همنام،
نتوانند
... دیدن ادامه ››
میان تو و تصویرم،
جدایی افکند...
***
می خواهم چون سایه ای ابدی،
بر سرتاسرت سرما افکنم،
تا دیگر هیچ خورشیدی نتواند
گرمای وجودت را لمس کند...
***
می خواهم چون صاعقه ای رخشان،
در لحظه ی انتظار لطف باران،
ویرانت کنم،
و بعد
بر خرده پاره های تنت،
آرام ببارم...
z.k