آخر نمایش با خنده هاش گریه کردم و به یاد بیمارانی افتادم که رهاشون میکنیم تا بمیرن وقتی که دیگه امیدی بهشون نیست
و اونقدری قوی نیستیم که تا آخرین لحظه پیششون بمونیم تا نترسن!
از همه قشنگ تر حرفایی بود که در ارتباط با رقابت ، قدرت زده شد و اگه بخوای اینطور نباشی و اعتراض کنی جوابت اینه سیستم همینه ، همه همینن و کاش لحظه ای مکث ، لحظه ای تفکر، لحظه ای همدلی بود در این فضا !
خوشحالم کارگردان این تئاتر خودشون پزشک و جراحن و هنرمندانه این فضا رو به تصویر کشیدن.
و این شعر جان دان که جمله ی اولش در طول نمایش تکرار میشد و باعث شد برم بخونم و با این شاعر انگلیسی بیشتر آشنا بشم واقعا قابل تأمل هست .
ای مرگ، اینهمه بر خویشتن غره مباش.
چندان نیرومند نیستی، و آزاد مردان برای وصل به تو پرواز
... دیدن ادامه ››
خواهند کرد.
اینهمه کبر و غرور چیست؟
خوابی سنگین ما را فرا میگیرد، و پس از آن، بیداری جاودان ـ که در آن تو را راهی نیست ـ ما را پذیرا خواهد بود.
که مرگ، خود مردنی و فناشدنیست، و حیات، ابدی و سرمدی است.
در نهایت مرسی از تک تک شما ❤️❤️