جهانی از آینده؛ جایی که مردمان درکی از پایان ندارند
پایان رابطه، پایان زندگی، مرگ آگاهی، خود زندگی... هیچکدام مفهومی ندارد.
امشب یکی از خاصترین و تکاندهندهترین تجربههای تئاتریم رو پشت سر گذاشتم؛ کنسرت-نمایشی با عنوان «ژن زامبی» به نویسندگی و کارگردانی حامد رحیمی نصر نمایشی که نه فقط اجرا، بلکه اندیشهای فلسفی، تصویری گروتسک و سفری به آیندهای بیاحساس
... دیدن ادامه ››
بود.
نمایش ما رو به دنیایی میبرد پس از جنگ جهانی چهارم؛ جایی در دل آیندهای نامعلوم، جهانی که در آن مفاهیم پایهای انسانی مثل مرگ، پایان رابطه یا حتی آگاهی، از بین رفتهاند. مردمانی که هیچ تصوری از پایان ندارند؛ انگار در یک چرخهی بیانتها، بیاحساس، و بیسؤال زندگی میکنند.
انسانهایی که بر صحنه دیدیم، لباسهایی از مقوا بر تن داشتند؛ نمادی عینی از انسانهایی توخالی، مقوایی، بیهویت. شاید این مقوا، سمبل سادگی شکننده و فقدان جوهره باشد. موجوداتی که زمانی انسان بودهاند اما حالا چیزی از آنها نمانده جز پوستهای پر از منطق و خالی از دل.
نکتهی درخشان دیگر نمایش، نامگذاری شخصیتها با علامتهای ریاضی بود. این انتخاب، بهوضوح دلالتی دارد بر غلبه منطق بر احساس، جایی که انسانها به معادلاتی بیحس تبدیل شدهاند. نه اسمی، نه گذشتهای، فقط نمادهایی در یک سیستم خشک و دقیق.
اما در دل این بیمرزی و بیاحساسی، شخصیتی هست که تلاش میکند کسی را زنده کند؛ بیآنکه بداند مرگ چیست. این لحظه، از دل یک جهان غیرانسانی، جرقهای از درد و انسانبودن را بیرون میکشد – اما بیپاسخ میماند.
«ژن زامبی» نمایشی گروتسک بود، تلخ، پرتنش، اما درخشان. و آنچه این تلخی را قابلتحمل کرد، موسیقی نفسگیر و طراحی اجرایی خلاقانهاش بود. موسیقیهایی که مثل لایهای لطیف، این دنیای سنگی و سخت را در خود میپیچیدند و فرصتی برای درنگ، تنفس و تفکر میدادند.
بازیگرها با تمام وجود اجرا کردند؛ دقیق، فیزیکی، و پرشور. اجراهایی که گاهی ترسناک بود، گاهی رنجآور، اما همیشه تأثیرگذار.
«ژن زامبی» نه فقط یک نمایش، بلکه آینهای از آیندهست. جهانی که اگر مراقبش نباشیم، ممکنه خیلی زودتر از ۳۰۰۰ میلادی، به در خونهمون برسه...