((گرگساری انسان محصور در بازی))
شهربازی، یک فانتزی-تراژدی هولناک دربارهی سرشت انسان است. نمایش با زبان پرتحرک و رنگارنگ شنیداری و دیداری جذابی،
... دیدن ادامه ››
اتفاقا نگاه تاریک و ناامید و مطلق زده ای از ماهیت انسانی و عاقبت محتوم اش روایت می کند.
توماس هابز، فیلسوف سیاسی قرن هفدهمی، ایدهی "انسان،گرگ انسان است"،را در راستای تکوین فلسفه سیاسیاش در امر قرارداد اجتماعی و مشروعیت تسلط حکومت جابر بر اشخاص،صورتبندی کرده است. هابز بر این عقیده بود که طبیعت اصلی همه آدمیان یکسان است همه تبه کار و درنده خو هستند.انسان در طبیعت خویش برای انسان های دیگر همچون گرگ است. زیگموند فروید هم عقیده دارد، هیچ چیز به اندازه فرمان آرمانی " همنوع خود را همچون خویشتن دوست بدار" با طبیعت اصل نوع بشرمغایرت ندارد.
محمدزاده به عنوان نویسنده نمایش، علاوه بر ایده "گرگانسان"، که به نظر میرسد بی تاثیر از محمد مساوات درنمایشنامه بیپدر، نیست از روایات کتاب مقدس درباره گرگ، بره، شبان و ذیل ایدهی بازیبودگی جهان هستی، با پارودی سیاهی در شهربازی استفاده کرده است.
ماری در شهربازی متروکی گم شده. ماری(معصومیت نمادین/بره گم شده)، مادر و پدرش را صدا میزند. کمی بعد با خانواده ای که ساکن آنجا هستند و ظاهرا قصد کمک به او را دارند،بر می خورد. به آنها اعتماد ندارد اما کم کم همراهشان میشود. همراه ددی، جرج، بن کم عقل، مامی.... سن اش را نمی گوید. زمان و مکان در نمایش گم شده است.اکنون هم گذشته است و هم آینده.
ماری با (نا)خانواده تازه اش با سرخوشی می چرخند( می چرند)، تا هنگامی که گرگانسان(شاید شبان) زوزهکشان به شهربازی وارد می شود.
در متون مسیحی گرگ استعاره ای از حرص و آز و ویرانگری و شیطان است.
گرگانسان، با قدرتی که عیان است، بقیه را مقهور می سازد. هرچند ماری ترسخورده است در عین حال با تبادل نگاه های عاشقانه به گرگانسان با امیدواری لبخند می زند. تحرک و شادمانی و خنده های معصوم کودکانه فضا را پر می کند، بعد آزارها در بازی قدرت بین اعضای(نا)خانواده شروع می شود، گوسفندان بع بع می کنند، گرگ فریب بع بع می کند، پوستین دریده می شود و دیری نمی پاید که در لحظه تاثیرگذار و شاید اوج نمایش،غرش مرگآسای دریده شدن و همخواری توسط گرگانسان، آن سرشاری های شعفناک کوتاه و پراکنده و سرگرمی های رذیلانه ی خرد را یکسره خفه می کند. بغض ناامیدی در کابوسی مجسم نعره می زند و تماشاگر در این خوابمرگی، شاید با حیرانی نظاره گر می ماند. در تکمله ی پایانی نمایش، انسان/گرگانسان/(گرگ در پوستین شبان)، در سوگ و ناکامی اش با ماری/بره گمگشته ، از کابوس ناامیدی و گمگشتکی مکررو دهشت هم نوع خواری و تقدیری شوم می سراید. شکوه از سرشتی که در شهوت قدرت تام، همنوعان و هم سیاره ای ها یکدیگر را می درند واز گوشت یکدیگر می خورند و به نوعی سر منشا تمامی جنگ ها،ویرانی ها، کشتارها و تجاوزها و اشغالگری های از ازل تا ابد دنیا ابراز می شود. رهایی در کار نیست.ماری منتظر و حیران در مرتع نا امیدی حال و گذشته و آینده، گم شده و اسیر می ماند....
**
طراحی صدا، موسیقی و نور در شهربازی به دلیل پیوستگی ارگانیکی که با لحظه به لحظه اجرا برقرار می کنند صرفا کابرد تکمیلی ندارند و بدل به شخصیت های اصلی نمایش شده اند. طراحی ها گاه سینمایی است مثلا در به کارگیری نور موضعی گرد مستقیم در قاب گرفتن لحظاتی از بازی اجراگران و یا کاربرد سایه و..و البته استفاده از اسپات لایت موضعی گاه به گاه به سمت تماشاگران با نوعی تحکم هشدارگونه ومتجاوزانه، شاید برای یادآوری مساله اینهمانی شرایط مخاطبان با آنچه بر شهربازی می گذرد.
صحنه با توپ آینهای دیسکویی آویزان ازسقف و کفپوش شطرنجی وآینه هایی در کناره، نوعی فضای معوج و تاخورده ای را بازتاب می دهد که با همراهی امواج تابنده نور و صوت، گویی مجلس پایکوبی رعب انگیز و تخدیری برپا می سازد که ناپایداری و اضطراب توام با شعفی بی شرمانه تولید می کند. کلمه هالیوود در قطعه موسیقی تکرار شونده نیز شاید ارجاعی باشد به زرق و برق پوشالی حول حفره ای پوچ و خالی، مغاکی سیاه که در محاصره نور و صدا مشعشع می شود.
چیزی که تجربه تماشای شهربازی را متمایز می کند، نفس امر تجربی و لذت بازیگوشانه تجربه متفاوت از تماشای شکل بیانی پیشبینیناپذیر و کمتر اتفاق افتاده بر صحنه های این روزهای تئاتر است. تجربه بدیع و برآشوبنده...