آن دم که اسپند وار
بر اتش می جهیدم
در اوج گداختن
به همسایگی اش در آمدم
شنیدم که با بی حوصلگی می گفت:
انسان خرد
به دور خود می چرخد
در ابدیتی که
محصور دستهای من است
در گستره سقوط
با صدایی بی شباهت به فریاد،
کلام
یا
ناله ای حتی
گفتم
مهر را آمیخته حصارت کن
دلم هوای محبت دارد
(مرور دست نوشته های قبل)