به عنوان مادری که بچههاش رو تقریبا مرتب به دیدن تاتر میبره، میتونم بگم دونه برف آرزو کار خوش ساختی بود البته با چشمپوشی از ایرادهایی که در اجرا وجود داشت و کم نبود، اما بر سر متن نمایش بدون تعارف باید بگم سرتاسر اشکال بود.
متن نمایش برای کودک پر از بار احساس گناه بود، ابدا هیچ درک درستی از احساسات بچهای که از به دنیا اومدن بچه دوم ناراحته وجود نداشت، از طرف صمیمیترین دوستاش سرزنش میشد، ناراحتی پدر و ماد تبدیل به باری از احساس گناه بر دوش بچهای شد که در نمایش اسمش آرایلی بود، اونجاهایی که از سمت پدر و ماد پیام توجه و محبت صادر میشد انقدر دفعاتش کم بود که در برابر این متن سراسر احساس گناه میشه گفت هیچ بود.
ای کاش نویسنده متنش رو قبل از اجرا با چند روانشناس کودک به اشتراک میگذاشت تا ایرادهاش رو برطرف کنند. ای کاش نویسنده میدونست که متنش سراسر قضاوت، احساس گناه، ایجاد بار مسئولیت اضافه و بیمورد (پیدا کردن ریشه تمشک قرمز وسط زمستان، نصفه شب، بعد از مواجه با گرگ در دل جنگل!!!) برای نقش کودک نمایش هست. ای کاش اگر قرار بود توجه به کتابخوانی در نمایش وجود داشته باشه امقدر گلدرشت به بچه منتقل نمیشد: آدم برفی زیاد کتاب خوانده و همه چیز میداند! میشد غیر مستقیم خوب بودن کتاب رو منتقل کرد، اگر نویسنده از روحیات بچهها اطلاع داشت و میدونست که “توصیه کردن” در اونها “احساس بیارزشی” ایجاد میکنه شاید خلاقیت بیشتری به خرج میداد.
راجع به این کار که به نظرم بیشتر شبیه یک کابوس شبانه بود، میشه خیلی صحبت کرد، ای کاش فعالان و نویسندههای تاتر کودک دانش بیشتری در رابطه با بچهها کسب کنند تا وقتی کاری ارایه میشه مطابق با روحیات بچهها باشه و اگر قراره آموزشی منتقل بشه، با کمترین میزان از احساسات منفی ناسالم منتقل بشه.