در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال | محمد نورالدینی درباره نمایش مرثیه ای برای ژاله.م و قاتلش: اول اینکه این نوشته یک نقد نیست، حرف‌های دو رفیق قدیمیست که نتوانسته‌ا
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 09:53:52
اول اینکه این نوشته یک نقد نیست، حرف‌های دو رفیق قدیمیست که نتوانسته‌اند همدیگر را مثل سابق ببینند، پس اینجور حرف می‌زنند. شما هم خواستید بخوانید! ... دیدن ادامه ››
مرثیه‌ای که میلاد و رفقایم حالا در ایرانشهر می‌سرایندش از کودکی عجیب الخلقه در جشنواره دانشجویی گذر کرده تا پیری شود با صلابت و باشکوه... که البته مثل هر پیرمردی در کمال تجربه ممکن است حرافی قاهر هم شود. شاید دل میلاد، بچه‌ها و مخاطبانی که هر دو اجرا را دیده‌اند برای نوستالژی و معصومیت آن طفلی که در جشنواره سعی می‌کرد روی پایش بایستد تنگ شود. اما منطق حکم می‌کند که این تئاتر به جلو حرکت کرده است؛ از نهالی به درختی تنومند. بعد از مقدمه حالا باید یک غر چپ‌گرایانه بزنم تا همه بدانند که من غم خلق دارم و خلق زحمتکش ایران هیچ جوره در تماشاخانه ایرانشهر -آن‌هم آن سالن معظم کرمانی- جایش نمی‌شود! البته که من آب ندیده هم کنار گود داد میزنم که لنگش کن واین وصله‌ها هم به میلاد نمی‌چسبد.
بجز این چند ایراد هم به ذهنم می‌رسد؛ صحنه جوری طراحی شده که از بالا نگاهش کنی نه از پایین، جزئیات قربانی این سالن شده‌اند. هرچند که نور فالوی سالن آدم را حالی به حالی می‌کند. و شاید تفاوت بین ایهام و ابهام، قصه گویی دلپزیر در برابر پازلی که یک جایی زیادی پیچیده می‌شود، زیبایی سادگی جمله‌ی «ماشه رو میچکونم» در برابر چند دیالوگ گل درشت که میشد نباشند.لازم نیست تا دل همه‌ی تماشاگران را بدست آورد که! اینها و چند ایراد بنی اسرائیلی دیگر...!
اما همه اینها را گفتم تا این نوشته به خاطر آنچه در ادامه می‌آید تبدیل به یک مدیحه سرایی برای پایانی درخشان، شاید از درخشان‌ترین پایان‌ها، نشود. من تا ابد به چنین پایان‌بندی حسادت خواهم کرد! در لابلای تکرارها، تکرارها و باز هم تکرارها و کاووس‌های که لاله‌هایشان می‌کشند و می‌کشند و باز می‌کشند، بعد عاشق می‌شوند و عاشق می‌شوند و باز عاشق می‌شوند. در میان این بازی کشتن و عشق و عشق و کشتن، که عشق این میلاد از همان موقع که بچه بود تا الان که مثلا بزرگ شده‌ایم! در میانه‌ی بازی کودکانه میلاد و علی و رضا و سپر و نغمه و صبا الاهه و امیر و... خود ابوتراب و مایی که به تماشای این بازی نشسته‌ایم‌، کسانی آن بیرون محکم به در می‌زنند. شاید به بهانه مصاحبه... ما این تو مشغول بازی بازیمان هستیم... ما که نشسته ماستمان را می‌خوریم و آروغ خلق میزنیم... و باز در میزنند. محکم. بازیگران آشفته در نقششان هراسانند. دارند در خانه‌ی خالق تمام این قصه‌ها... همه‌ی این بازی بکش بکش را می‌‌زنند... آقا! اینها همه‌اش بازی بود... ببینید که هر بار چطور صبا و نغمه و الاهه بعد از تیر خوردن «استوپ» می‌گویند.
استوپ! استوپ! استوپ! رضا توروخدا درو باز نکن!!!
بسیار ممنون از نقد موشکافانه اتون
۲۶ شهریور ۱۳۹۹
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید