از دقیقه پنجم به خودم گفتم من این اجرا رو دو بار دیگه خواهم دید! این همه چیزی بود که من از یک تئاتر می خواستم. یعنی لحظه هایی بود در طول اجرا من با خودم می گفتم: خدای من! فقط همین می تونه راضی ام کنه از تئاتر! این همون صحنه اییه که می خوام ببینم! اون درخت لعنتی صحنه آخر!!!! یعنی نمی تونم وصف کنم چقدر لذت بردم! عوض شدن صحنه ها بی نظییییییییر بود! اون نورپردازی وصف نشدنیه! عالی بود! اون حسی که با شوک های نور به آدم داده می شد عالی بود! پرده نازک نمایش، ویدئوها!!!!! طرز حرکت بازیگرها: اون جن سبزه، اون راهبهه، خود ماژور، اون خانمی که روی اسب بود... من تا صبح می تونم از این اجرا تعریف کنم! لباس ها.... متن.... دیالوگها... اونقدر هیجان زده بودم در انتهای اجرا که فقط می گفتم چقد خوب بود! آقای علی شمس! شما هیچ وقت جایی نرو! فقط تئاتر درست کن! فقط بنویس و اجراش کن!