صدای مرد نویسنده :...یه شب داشتم حمام میکردم صدای انفجاری شنیدم، گـریهام گـرفت. من گریه کـردم. از اینکـه وضعی پیش نیومد لخت مادرزاد زیر آوار جسدم رو پیدا کنند خیلی خوشحال بودم. خودم رو مجسم میکردم، جسدم رو، با تن صابونی، لیف به دست، زیر آوار.
صدای مسعود تارانتاش: آخه چرا؟چرا با روان من بازی میکنی؟ دو شبه نمیتونم مثل آدم سرمو زمین بذارم، هی مجبورم برم سراغ شیشه شیر...