هارولد پینتر زمانی گفته بود : «هرچه تجربه عمیقتر باشد، بیاناش نارساتر و گُنگتر است.»
این جمله را اولین بار از «امیررضا کوهستانی» شنیدم. بعد، در توضیح و تشریحِ همین جمله، گفت : «وظیفهی کارگردان همین است که این نارسایی را، رسا کند.»
نمایش «آب، آینه و اثر پیگمالیون» برای من جایی حول و حوش ِ همین حرفهاست ؛ جایی بینِ ابهام و افشا ؛ نمایشی دربارهی گُنگیِ ذاتیِ رابطهی انسانی، گُنگیِ ذاتیِ رابطهی زبانی، وَ ناممکن بودنِ تفکیکِ این دو از یکدیگر (رابطهی زبانی از رابطهی انسانی)
گفتوگوهای پُر انرژیِ نمایش در یک ریتم ِ طبیعی، و همزمان رو به اوج، پیش میرود، چنانکه گمان میکنی این گفتوگو هرگز به «سکوت» نمیرسد ؛ برای همینهاست که «سکوت»های نمایش اینهمه مهم است؛ وقتی از راه میرسد که «آوار» شود. زیرِ این آوار، سکوتْ دیگر سرشار از ناگفتهها نیست (متضادِ این جمله، همان جملهی رایجِ مشهور، و شیوهی کاربردِ روزمرهاش، امروز و در تنشِ جاری در زندگیِ ما، نه فقط از فرطِ تکرار، که برای پنهان کردنِ هرچه جزیی و مادّی است در «ناگفتهها»ی کلّی و انگار پوشیده در لفافِ اسرار، جملهای بهشدت مبتذل است.) ؛ سکوت، به تَه رسیدن است، پُر از هراس است، هراسِ یک قدم ِ دیگر به جلو رفتن ؛ سکوت درست جایی آوار شده که بعد از آن هر اتفاقی ممکن است. برای همینهاست که مهمترین دیالوگ نمایش را جایی دنا به آیدین میگوید که مرد میخواهد سکوت را بشکند: «حرف نزن … تو رو خدا حرف نزن!»
تنشِ روابط نمایش، تنشِ زبانی است ؛ یک لغزشِ زبانی – در معنای فرویدی – همزمان هم گرهای را میگشاید و هم گرهای تازه میافکند و مثلِ نقطهی
... دیدن ادامه ››
عطفِ نمودار که جهتِ تقعر را تغییر میدهد، ما را به مسیری دیگر میبرد ؛ مسیری که انجامی ندارد و تا پایانْ تکرارِ دایرهوارِ همین وضعیت است. صحنهای که آیدین و پوریا یکسره به زبان آذری حرف میزنند برای من از همین مسیر قابل فهم است ؛ من این زبان را بلد نیستم. چه فرقی میکند؟ ما میدانیم اگر آنها به هر زبان دیگری هم حرف میزدند، نمیتوانستند آنچه را از دست رفته باز یابند. شاید به همین دلیل، در طول این صحنه، نه صدای پچپچ بود و نه این پا وُ آن پا کردنِ تماشاگر - انگار به تماشای یک صحنهی سراسر سکوت نشستهاست ؛ تقلای آیدین و پوریا برای بیرون آمدن از باتلاقی که برساختهی «زبان» است ( به بیان ِ سوسوری، «لانگ» که یک هستیِ اجتماعی و رها از خواستِ افراد دارد) ، با هیچ زبانی ممکن نیست ( به همان بیان، «پارول» که کنشِ مادّی و ملموسِ هریک از سخنگویان ِ آن زبان است ) – چنانکه بیهودگیِ این تلاش، بهدقت و بهدرستی، در بازیِ آنها هم مشهود است.
علاوه بر کارگردانیِ سنجیده و به اندازهی امیراحمد قزوینی، علاوه بر بازی خوب دُنا تارفی، آیدین بهاری و پوریا بشریمقدم ، «آب، آینه و اثر پیگمالیون» را باید برای شنیدن ِ لحظههای سکوتاش دید. بازیگر و نمایشی را که جای سکوتهایاش را میشناسد و در آن لحظهها بازی و اجرا از کفاش نمیرود، حتماً باید دید.