نفس در طاقتم نیست شدم بی هم نفس
درد بی درمان دل دارم که نیستم هم نفس
خسته ام ، خسته ی تنهایی و افسردگی
کولبارم پر شده از بیکسی درماندگی
خسته ی این کولبارم پاره و سنگین شده
جان حمالی ندارم دردهای این دلم سنگین شده
در میان شهر آشوب خیالم در خم یک کوچه ام
شب درازا دارد و چشمی بر آسمان دوخته ام
شاید این شب بگذرد دنباله دار بخت من
در طواف ماه, کعبه میرساند بر مرادش بخت من
ای دل آذر چون رسیدی بخت را چشم طمع ممهور کن
شکر ایزد بیکران بنمای چشم شور دشمنان را کور کن