طی چندسالی که مخاطب جدی تئاتر شدهام، معدود نمایشهایی را دیدهام که مخاطبانش پیش از پایان اجرا سالن را ترک کنند، متاسفانه در شبی که فرشته تاریخ را به تماشا نشستم چندین مورد را شاهد بودم. شخصا نیز اگر در جای بهتری از سالن نشسته بودم که بدون ایجاد مزاحمت برای علاقمندان کار امکان خروج فراهم بود؛ لحظهایی در رفتن تردید نمیکردم. علی رغم تفاوت سلایق بین افراد برای من قابل پذیرش نیست که یک اثر خوب، تماشاچی را از سالن فراری بدهد. به طور مثال دوستی دارم که از دنیای کمدی بیزار است، اگر از همین دوست بخواهید که یک شاهکار سینمایی را به شما معرفی کند بدون شک از «زندگی زیباست» روبرتو بنینی نام خواهد برد یا کمدیپرست سابقی را میشناسم که نه برای ژست روشنفکرانه، بلکه به عنوان فیلمی که واقعا او را دچار تحول کرده و با یک سبک سینمایی جدید آشنا کرده در پاسخ به بهترین فیلم از «پیانیست» نام خواهد برد.
با علم به اینکه آثار فوق در ردۀ شاهکارهای جهانی قرار دارند، من در استفاده از لفظ خوب برای اثری که نتوانسته با تعدادی از مخاطبینش ارتباط برقرار کند، محتاطتر عمل میکنم. وقتی یک اثری مانند تئاتر برای مخاطب عام اما علاقمند به کالاهای فرهنکی تهیه میشود، بدیهی است که یک گام اساسی، شناخت رفتار تماشاگر به منظور درک و رفع دلایل عدم استقبال او است. ناتوانی در برقراری تعامل دوسویه با تمام مخاطبان و همراه کردن آنها مسلما از دلایل شکستخورده نامیدن یک اثر هنری به شمار میرود. تماشاگری که ارزشمندترین دارایی خود یعنی منابع مالی و وقتش را در اختیار تیم اجرا میگذارد، عملا خود را به آنها سپرده تا با یک تجربۀ خوب، سالن را ترک کند.
از نظر محتوا نمایش ترکیبی از سیر روایی کاملا قابل پیشبینی، بیان پریشانگونۀ ایدههای ذهنی نویسنده، تلاش شعاری و کاملا مستقیم در بیان فلسفی مسیر زندگی و مرگ و معرفی فیلسوف( والتر بنیامین) و فاقد نقطۀ اوج (آنگونه که والتر در معرفی حقیقت گفته که در یک لحظه از جایی که در آن غرق شده یا با قیل
... دیدن ادامه ››
و قال یا با موزیک یا با فریاد ناگهان بدرخشد و به درآید) بود!
از سوی دیگر این اثر کشش سه ساعت تماشا از روی صندلی غیرارگونومیک سالن را مطلقا نداشت. این در حالی بود که بسیاری صحنهها بدون دست خوردن پیکرۀ اصلی قابل حذف بودند؛ به عنوان مثال در یک ساعت پایانی میتوان به بازی شطرنج با عروسک غولپیکر ، تکرار چندبارۀ ناتوانی دوست فیلسوف (برشت) در بیان صحنۀ مرگ والتر و سقراط (در حضور مرتبۀ اول آقای بهبودی روی صحنه متوجه آن شدیم)، استفاده از وقفههای متعدد (دو ساعت و نیم بعد از آغاز اجرای یک تئاتر فلسفی اصلا به جا نبود و برای مخاطب باهوش امروزی نباید گفته شود که اینها از جنس وقفه است زیراکه پیشتر به آن اشاره شده بود)، کش دادن فرایند مرگ فیلسوف و ادامه یافتن دیالوگهای وی از زیر پارچۀ سیاه برای من این حس را به دنبال داشت که کارگردان در انتخاب نقطۀ پایانی مدام دچار تردید شده است.
به علاوه وقتی خود بازیگران به 25 دقیقه ماندن تا پایان اجرا اشاره می کنند انگار خودشان نیز حس نارضایتی گروهی از مخاطبین اثر را دریافت کردهاند و درخواست صبر و وعدۀ پایان یافتن کار را طرح میکنند.
بدیهی است که اگر نمایش برای مخاطب خاص تهیه شده بایستی در توضیحات نمایش و تبلیغات آن، اشارۀ روشنی به این نکته میشد.