در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال حمید اسماعیلی | دیوار
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 11:41:02
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
از آن روز که به ناگفته هایم خندیدی و روی دل نوشته هایم، خط قرمز کشیدی، دیگر نه دلم چیزی گفت و نه چیزی نوشت.از سوال پر شدم و از سکوت، سرشار. از شهر بیرون زدم. به دیوار شهر رسیدم. تکه ذغالی برداشتم و آخرین حرف های دلم را روی دیوار شهر نوشتم. تا شاید روزی از کنار این دیوار گذر کنی و بدانی که جز تو خیالی در سر ندارم...

پارسا
وقتی تو بودی، من، تو، بارون، کوی فراز، پیاده روی، سهراب، کافه سیاه و سپید، هات داگ با پنیر، بدمینتون، تئاتر، شمع، امام زاده، حافظ، استخوان های خوک و دست های جزامی، گرامافون، خیام، پیک نیک، آش دوغ، کوهسار، بام تهران، خنده، خنده، خنده...

وقتی تو رفتی، من، یاد تو، گریه، بارون، گریه، کوی فراز، گریه، پیاده روی، گریه، سهراب، گریه، کافه سیاه و سپید، گریه، بدمینتون، گریه، تئاتر، گریه، شمع، گریه، امام زاده، گریه، حافظ، گریه، استخوان های خوک و دست های جزامی، گریه، گرامافون، گریه، خیام، گریه، پیک نیک، گریه،آش دوغ، گریه، کوهسار،گریه، بام تهران، گریه، گریه، گریه...

پارسا
کعبه ام تا به ابد آن دل دُردانه توست
همه ی جان و تنم، در تب و دیوانه توست
ای که از سوختن و ساختنم بی خبری
چه بگویم، منم آن یار که پروانه توست
چشم من در پی سیمای دل آرای تو بود
دل من در طلب روح غریبانه توست
همه شب تا به سحر اشک بریزم از درد
تو ندانستی و رفتی که دل افسانه توست
گفتمش بار خدایا، دلم از درد پر است
گفتش این ها همه در طالع ویرانه توست
پُرسمش حکمت این چیست؟ جوابی ... دیدن ادامه ›› ندهد
او هم از بخت بدم در پی بتخانه توست
گر تو من را ز در خانه خود می رانی
یار من، تا ابد الدهر، دلم خانه توست

.....................................
پارسا: از آخرین باری که شعر گفته بودم 8 سالی می گذره. خوشحال می شم دوستانی که در این زمینه کار می کنند، ایراد های شعر من رو بهم بگن. راستی یه سوال؟ چرا هیچ کس ورود من رو به دیوار خوش آمد نگفت؟ :-)
سلام به شما
زیبا بود...
مشکل از من هست که دقت و توجهم کافی نبوده،امیدوارم عذر تقصیر بنده را بپذیرید،معذرت میخوام و
با تاخیر: *خوش آمدین*
۲۵ اردیبهشت ۱۳۸۹
اسم زیبایی دارین. از اون روزی که اسم شما رو تو این دیوار دیدم خیلی بهش فکر کردم. نمی دونم خانم هستین یا آقا ولی اسم بسیار تک و جالبیه.
۲۶ اردیبهشت ۱۳۸۹
مرسی ازلطفتون:)قسمت 4 داستان دیوار آقای شریفی توضیحات کامل داده شده البته همه رو جدی نگیرید:D
۲۶ اردیبهشت ۱۳۸۹
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
بالاخره رسید اون روزی که یک سال منتظرش بودم.
بالاخره تموم شد. رسیدم به آخر خط.
مسابقه سختی بود. این اواخر دیگه بریده بودم. به زور خودمو به خط پایان رسوندم.
فکر می کردم وقتی از خط رد بشم احساس رهایی می کنم.
فکر می کردم یه بار بزرگ از رو دوشم برداشته می شه. ولی چنین حسی ندارم.
یه بغضی تو گلومه که نمی ذاره احساس آزادی کنم.
دلم می خواد برم یه جای بلند. یه جایی که هیچ کس نباشه جز من و خدا.
دلم می خواد انقدر داد بزنم تا خالی بشم. دلم می خواد از ته دل فریاد بزنم تا شاید یه ذره سبک بشم.
350 روز دویدم. خسته ام. خیلی خسته.
ولی ... دیدن ادامه ›› یاد تو بهم دلگرمی می ده واسه ادامه راه.
آخه مسابقه هنوز ادامه داره. هر روز یه امتحان. نمی دونم تو کدوم امتحان رد شدم و تو کدوم یکی قبول. ولی اینو می دونم که خدا یه ممتحن دلرحم و مهربونه که بهم ارفاق می کنه.
از امتحان می ترسیدم. دلهره داشتم. با تسبیح فیروزه ای که تو برام از مشهد سوغاتی آورده بودی ذکر گفتم تا آروم بشم. انداختمش گردنم تا بهم انرژی بده.
کاش می دونستی تو این مدت همش واسه تو دعا کردم. آخه قبولی تو واسم خیلی مهم تر از قبولی خودمه.
زندگی یه کنکوره. هر روزش یه امتحانه. کاش هممون تو کنکور زندگی قبول بشیم.
.........................

پارسا: اگه کسی جایی واسه داد زدن می شناسه بهم بگه!
محمد عمروابادی (mohammad)
خسته نباشی مرد
۲۴ اردیبهشت ۱۳۸۹
احسان جان یادت رفت بگی کجا!!
۲۵ اردیبهشت ۱۳۸۹
به خود پارسا میگم!
۲۵ اردیبهشت ۱۳۸۹
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
گفت: دوستت دارم.
گفتم: ولی من دوست ندارم.
گفت: من آشغطم!
گفتم: نمی تونم بمونم. می خوام برم.
گفت: من دل باخته ام. زخم خورده ام. خوب می دانم دلتنگ خواهم شد.
گفتم: ناگزیرم. باید برم. دو دلی امانمو بریده. می خوام برم خودمو پیدا کنم.
گفت: یاد خنده های تو در دلم غوغایی خواهد بود بی امان.
نمی توانم بگویم بمان. اما بدان، بی تو هیچ چیز نیستم....
من رفتم. زمان گذشت. فهمیدم دوسش دارم. عاشقش شدم. حالا برگشتم و از پشت دیوار دارم نگاش می کنم.
اما اون دیگه نه دوسم داره و نه آشغمه. مهم تر از همه اینکه بی من به همه جا رسیده....
پارسا
این گذرزمان است که نمایانگرواقعیت هاست...
۲۳ اردیبهشت ۱۳۸۹
ممنون از نظرات خوبتون.
خانم فاطیما باید بگم من بر عکس شما "دوست دارم لحظه ای را تجربه کنم که او در تمام تیک تاک ثانیه های آن حس شود." :-)
۲۴ اردیبهشت ۱۳۸۹
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
و بعد از رفتنت، هر قاصدکی که می بینم، ذره ای از دلتنگی هایم را در گوشش زمزمه می کنم و برایت می فرستم. روزی که پنجره اتاقت را باز کردی، تعجب نکن اگر اتاقت از قاصدک پر شد!

پارسا