موریتو سامورایی درستکار در پی یورشی، سالارش را از دست میدهد و رونین میشود. هنگام بازگشت به زادگاهش درمییابد اسب و مادرش را نیز از دست داده و تصمیم میگیرد خود را به رود اندازد. این هم زمان میشود با آیین گشایش پلی که بر رود ساختهاند و در آنجا معشوق گذشتهاش کسایه را میبیند. حادثهای ناخواسته روی میدهد و معشوق از او خواستهای دارد. موریتو باید مردی بیگناه را بکشد یا آخرین خواستهی عشقش را نپذیرد؟