معلم شهری به نام "آندورا" (هیچ نسبتی با سرزمین آندورا در قاره اروپا ندارد) که همواره منتقد افکار و اندیشه های آندورایی هاست، سالها پیش پسر بچه ای جهود را از سرزمین همسایه به سرزمین خود می آورد و به آنها می گوید او را از چنگ کسانی که یهودیان را می کشتند نجات داده است.
حالا این پسر بچه "آندری" بزرگ شده و قصد دارد با دختر معلم "باربلین" ازدواج کند.
مردم شهر با بزرگ شدن آندری مخالفت خود را با حضور یک شهروند غیر آندورایی و جهود اعلام می کنند، آنها هر کدام به نحوی مانع پیشرفت و فعالیت او می شوند.
تا اینکه با و