در سال ۱۹۳۲، دوقلوهای همسان و کهنهسربازان جنگ جهانی اول، «اسموک» و «استک مور»، پس از سالها کار برای باند تبهکاری شیکاگو، به شهر کلارکزدیل در ایالت میسیسیپی بازمیگردند. آنها با پولی که از گنگسترها دزدیدهاند، یک کارخانه چوببُری را از زمیندار نژادپرستی بهنام هاگوود میخرند تا برای جامعهٔ سیاهپوست محلی یک مرکز موسیقی (جوکجوینت) راهاندازی کنند. پسرعمویشان «سَمی»، که آرزوی گیتاریستشدن دارد، بهرغم هشدارهای پدر کشیشش «جدیدیا» که موسیقی بلوز را ماورایی و خطرناک میداند، به آنها میپیوندد.
دوقلوها نوازنده پیانو «دلتا اسلیم» و خوانندهای بهنام «پرلین» را بهعنوان اجراکننده استخدام میکنند (که سمی به او دل میبازد)، «آنی» همسر جداشدهٔ اسموک را بهعنوان آشپز، زنوشوهر چینیتبار محلی «گریس» و «بو چو» را برای تأمین کالا، و کارگر مزرعهای بهنام «کورنبِرِد» را بهعنوان نگهبان به خدمت میگیرند. اسموک و آنی بر سر باورهای جادویی آنی بحث میکنند: آنی باور دارد آیینهایش باعث نجات دوقلوها شده، اما اسموک با تلخی یادآوری میکند که آنها نتوانستند از مرگ دختر نوزادشان جلوگیری کنند.