"مرتضی " از یک سفر کوتاه باز میگردد و پی میبرد که همسرش "عصمت " عاشق مرد دیگری به نام "علی" شده و میخواهد خانه اش را ترک کند. مرتضی که علاقه عجیبی به عصمت دارد تصمیم به خودکشی میگیرد اما درست در آخرین لحظه زنی به نام " طلا " وارد زندگی او می شود و آندو کم کم به یکدیگر انس میگیرند به طوریکه طلا جای خالی عصمت را در دل مرتضی پر می کند. علی هنگامیکه پی میبرد عصمت از او باردار شده است تصمیم به ترک او میگیرد.. مرتضی نیز تصمیم میگیرد که به همراه طلا از شهر برود.از آن شهر برود . مغازه اش را میفروشد و دراخرین شب هنگ