زوج جوانی که اوایل زندگیشان بسیار خوشبخت بودند و هفت سالی میشود که با هم ازدواج کرده اند.آنها یک دختر شش ساله دارند که اسم او ساناز است. نوید و سحر در زندگی با هم به مشکلاتی برخورده اند..یک غریبه وارد زندگی این دو نفر میشود که زندگی آنها را که هنوز هم مشکلاتی را دارد بهم میریزد.
یکی از مشکلات زندگی این دو جوان شک کردن سحر به همسرش است او بی دلیل به همسر خود شک میکند و به او بدبین شده است این موضوع خیلی روی نوید تاثیر بد گذاشته است و اورا می آزارد.نوید از دوست شدن سحر با رفیق فالگیرش ناراحت هست و سحر را زنی عقده ای میداند …