خلاصه داستان:
اواخر قرن دوم، ادیب و سرایندهای بزرگ به نام حسین منصور حلاج مبارزهای ملی و ایدیولوژیک و عارفانه را علیه خرافه ها و تندرویها و فساد و نابرابریها آغاز میکند که با خشم صوفیان و خلفای آن زمان بغداد دستگیر و هشت سال او را از زندانی به زندان دیگر انتقال و در پایان او را به اتهام دروغین ربوبیت محاکمهاش کردند و نخست دست هایش را بریدند و سپس پاهایش را و بعد زبانش را و در آخر او را به دار آویختند و پیکرش را سوزاندند و خاکسترش را بر باد دادند.