هر شب در کوچه پسکوچههای شهر آواز غمگین و سوزناک آقا موشه که عاشق و دلداده خاله موشه است شنیده می شود. خاله موش بیخبر از اینکه این آواز غمناک در هجر او خوانده میشود، هرشب ستاره ها را می شمرد وبه زیبایی ماه خیره می شود.
یک روز گربهای به شهر حمله میکند تا موشی شکار کند. آقا موش با فداکاری خاله موش را از شهر فراری می دهد. خاله موش پس از فرار سر از بیابان در میآورد. خاله موش سفری را آغاز می کند.