دکتر فروید در گیرو دار جنگ جهانی در شبی با مامور نازی درگیر شده و مامور نازی دختر او انا را با خود به گشتا پو میبرد در همین حین شخصی ناشناس وارد خانه او شده و خود را خدا معرفی میکند ودر طول داستان طی کش مکش هایی فروید به شک و تردید می افتد ک این شخص ناشناس کیست؟