در روزگاران قدیم در شهر مصر بازرگان خوش نامی به نام خواجه نعمان زندگی میکرد. خواجه نعمان فرزندی داشت به نام امیرارسلان که به غایت مالدار بود. او از دوران بچگی به خاطر یک دست لباس فاخر پسرش را از خود رانده بود. پس از سی سال خواجه نعمان بیمار شد و کبوتری به سوی فرزندش فرستاد تا نزد او بیاید و در لحظه مرگش فرزند نازنین خود را که حالا جوانی برومند شده، ببیند.