نقدی بر نمایش خرگوش به کارگردانی مهدی نصیری
دردی که از سنگینی کلاهِ چند رنگِ عشق؛ روی سرخود گذاشتهایم
مریم جعفری حصارلو عضو کانون ملی منتقدان تئاتر ایران جهان I.A.T.C
نمایش خرگوش نوشته نینا رین، نویسنده انگلیسی که توسط مهدی نصیری و آیسان نوروزی ترجمه شده است از 21 فروردین ماه لغایت 16 اردیبهشت ماه در سالن سایه به ری صحنه می رود. این نمایشننامه در حین کارگردانی؛ مورد بازنگری قرار گرفته و برای درک موقعیت های آن مدتی کاملا ایرانیزه شده و بنابراین بازیگران مفهوم اصلی نمایش را به خوبی درک نمود اند. بنابراین کارگردان توانسته اثر هنری متفاوت و قابل توجهی خلق نماید که ما را بر آن داشت تا به ویژگی های این درام به صورت موجز بپردازیم.
داستان نمایش خرگوش ملهم از داستان زندگی روزمره آدم های پست مدرن و مدرن امروز جهان است. آدم هایی که از سرِ تنهایی و احساس بالغ و رها شده عشق های متکثرشان؛ همچون ماهی به ساحل افتاده؛ مدام خود را به تُنگ شیشه ای زندگی ایشان می کوبند تا شاید راهی باشد و بگریزند. چنین تشبیهی را از آنجا
... دیدن ادامه ››
مطرح نمودم که مفهوم مرگ، تولد، عشق و تنهایی همه یکباره در این اثر و دقیقا درشب تولد 29سالگی بلاّ در زندگی اش متبلور شده و به منصحه ظهور رسیده است. بلاّ در شب تولد 29سالگی اش تمام دوستان نزدیکش را که به زعم منتقدان روابط احساسی و عاطفی خاصی برقرار نموده را دعوت کرده درحالی که با ریچارد احساس قرابت و نزدیکی می کند؛ اما خوب می داند که رابطه چالش برانگیزی نیز با یکی از دوستانش -سندی- دارد و کاملا از روی عمد سندی را نیز دعوت می کند. ضمن آنکه بلاّ یک انسان سرگشته است و به دنبال عشق و یا از نظر اینجانب به دنبال یک همدم است؛ همدمی که مدتی در زمان گذشته او را درک کرده تا دوباره به زندگی اش بازگرداند و یا همدم تازه ای که او را در زندگی اش از تنهایی مرگبار نجات دهد. تنهایی مرگبار بلاّ، تاجایی بالا گرفته که تمام مدت مساله مرگ پدرش به صورت سوررئالیستی در تمما مدتی که در جشن تولدش با دوستانش در حال گفت و گو است از ذهنش بیرون می زند و تصویر جدیدی از مرگ در روز تولد نشان می دهد؛ مرگی که هر لحظه او را دنبال می کند. بنابراین مدام پدرش و گفتمان های پیشین به صورت تک گویی های خیالین در زمان حال مجددا تکرار می شود و دریچه ای بین زمان گذشته و حال گشوده می شود. دریچه ای از سیاهی مرگ و تنهایی متکثر؛ تو گویی پدر بلاّ که در حال مرگ است،نمادی از روح بلاّ است که به زودی جان به جان آفرین تسلیم می کند و ما در مصاف نبرد بلاّ با خودش و تنهایی مرگ بارش هستیم.
کارگردانی مهدی نصیری با درک عمیق تنهایی انسان ها که همچون خرگوش با جهش بر روی رابط انسانی دیگر؛ زاویه دیگری به مسیر زندگی اش می بخشد و مجددا جهش های دیگری نیز برمی دارد که به نظر می رسد؛ او را بیشتر ب قهقهرای مگ می کشاند تا به زندگی! بلاّ بی هدف از رابطه ای ناکام به رابطه ناکام دیگری گریز می زند تا عشق در قلبش زنده بماند، حال آنکه این روش او را به هلاکت می رساند.
با توجه به دیدگاه نویسندگی این اثر،کارگردان با استفاده از تکنیک راکورس و پاوز که از دیدگاههای میرهولد نشات می گرد و فیکس شدن بازیگران و همچنین طراحی نور موضعی تلاش می کند تا سیالیت ذهنی بلاّ را درجشن تولدش نشان دهد وبنابراین گفت و گوهایش را باپدرش در لحظات بحرانی مهمانی وارد کند و به این وصف دو اتفاق همزمان در حال رخ دادن است. اول کشمکش فرد با دیگران که باعث کشمکش فرد با خودش درمهمانی تولدش شده و دوم گذشته در آینده ای ناپیدا که باعث می شود حالتی از روابط سیکل واره و چرخه ای صورت بگیرد.
بنابراین کاراکترها در لحظات چالش برانگیز مجموعه حرکات و اکشن های دراماتیک ومیزانسن هایی دارند که مجددا به آن میزانسن ها باز می گردند و چرخه ای از زمان دراماتیک و تفاوت آن با زمان واقعی اثر،به تصویرکشیده شده . لذا کارگردان با دقت نظر توانسته با چرخش درست میزانسن ها و بازگشت به آنها به طراحی فوق العاده حیرت انگیزِ بازی با زمان و تصویر وتلفیق دو زمان که مبین یک لحظه است، سبب خلق نمایشی سوررئالیستی شده و این ویژگی را تا پایان درام شاهدیم. چنانچه درپایان اثر، بازگشت به لحظه ای را شاهدیم که در میان چالش وکشمکش میان ریچارد، بلاّ و سندی و...شاهد بودیم. لحظه ای که بلا لحظاتی با دلخوری مهمانی را ترک کرده به اتاق دیگر رفته است و در پایان اثر نیز مجددا شاهد دقیقا میزانسن مشابه هستیم ؛حالی که این بار بلاّ مجددا مهمانی را ترک کرده و با این اندیشه که پدرش در حال مرگ است و قصد دارد تا لباس بپوشد و با دوستانش به منزل برگردد.
شاهکار واقعی این اثر در تسلسل وگسستگی زمان حال و گذشته است که کارگردان با ایجاد فضای گذشته درلا به لای گفت و گوهای زمان حال؛ از لحظات حال در مهمانی استفاده می کند تا به خوبی پریشان حالی بلاّ را نشان دهد . بنابراین دیگر نیازی به بازی ناتورالیستی و فریادهای بی پایان بلاّ برای کشمکش های ذهنی اش نیست. زیبایی اثر همین جا است که لحظات درگیری و کشمکش های سخت بازیگران؛ به صورتی به تصویر کشیده می شود که لذت بخش است و ابدا مخاطب آزاری ذهنی از فریادها نمی بیند و در عین حال بازیگرها با ایجاد تمپوهای متضاد همچون بازیگران نقش های ریچارد و امیلی به شدت در ایجاد بالانس در درگیریها ، باعث خلق لحظات قابل تامل می شوند.هرچند که در اجرایی که شاهد بودم، بازیگر نقش امیلی یک شبه به جای بازیگر اصلی قرارگرفته بود؛ اما بازی درخشان و قابل تاملی داشت که سبب توجه مخاطب به او و ایجاد بالانس در ذهن مخاطب می شود.
طراحی لباس کاملا رئالیستی و باورپذیر بود و خود به خود درامی رئالیستی را تصویرمی کرد. درحالی که اساسا خرگوش درامی پست مدرنیستی است و با تنالیته رنگ پردازی که شبیه به کلاه چند رنگ سندی در مهمانی است. یک آمیختگی بی سرانجام رنگ ها که هر رنگ را می توان به یک رابطه انسانی رها شده در ذهنمان تشبه کرد و در نهایت ذهنی آشفته و پریشان از تمامی روابط متغیر و رها شده که در ذهن بیشتر ایجاد تشویش ذهنی و پریشان خاطری است تا راه نجات برای فرار از مرگ و تنهایی و در عین حال رنگ ها هرکدام مبین تنالیته عشق می تواند باشد که کارگردان به خوبی توانسته است؛ چنین مساله ای را تصویر کند. دردی که از حجم سنگین کلاه چند رنگ عشق روی سرخود گذاشته ایم و از پسِ پریشانی های آن نیز؛ همچون فردی در حال زجر و دردکشیدن در لحظه احتضار هستیم و مرگ لحظه های زمان حال را با رویای آینده ای عاشقانه شاهدیم. وااسفا!... به انسان پست مدرنیستی امروزمان که چنین خودکشی جانانه ای را در ذهن خود می پندارد و به لحظات حالِ خود رنگی از مرگ با طعم عشق می بخشد! اینجاست که مفهوم ابزوردیته درآثار یونسکو ، دیوید ممت به خصوص اثرگلن گری گلن راس و اریک امانوئل اشمیت با اثر خرده جنایت های زن و شوهری و... به شکل فواره ای بیرون می جهد و چشمانمان را از رنگ عشق های متنوع پر می کند؛ طوری که دیگر قادر به لذت از زندگی در لحظه حال نیستیم.